
مغازه جادویی/دکتر جیمز ار دوتی این کتاب، داستان قابل توجه تلاش یک جراح مغز و اعصاب برای کشف رمز و راز ارتباط بین مغز و قلب را بیان می کند. داستان زندگی دکتر جیمز دوتی از کودکی، وقتی که مرکزی برای مطالعه ی شفقت در دانشگاه استنفورد تاسیس نمود، نشان میدهد که چگونه هر یک از ما می توانیم باعث ایجاد تفاوت شویم. مطمئنا بسیاری از خوانندگان، تحت تاثیر این داستان الهام بخش قرار خواهند گرفت و قلب های خود را باز خواهند کرد تا ببینند چه کاری می توانند برای دیگران انجام دهند.
مجموعه قصه های همیشگی/کریس کالفر توضیح زیادی نمیتونم راجبش بدم چون مجموعه ست، اما میشه گفت داستان های معروف دیزنی مثل سیندرلا، شنل قرمزی، زیبای خفته و... رو ادامه داده دوقلو های بیلی اولین فرزندان هر دو دنیا هستند (دنیای واقعی و دنیای قصه ها) مادربزرگ اونا پری مهربونه و برای پخش قصه ها به دنیا ما میاد و افرادی مانند برادران گریم رو استخدام میکنه تا کمکش کنن قصه های دنیای خودشون پایدار بمونه خلاصه اگه خاطره های زیادی با والت دیزنی دارید حتما بخونیدش، مطمئنا خاطراتتون زنده میشه:]♡
اقیانوسی در ذهن/کلر وندرپول اولین باری که ارلی را دیدم، سرگرم پر کردن کیسه های شن بود؛کیسه پشت کیسه پر می کرد و مثل اجر می چیدشان روی هم. انگار فقط می خواست جلوی اقیانوس را بگیرد. نمی دانستم چرا. مرا مسخره ای بود، اما یک چیز درونم دلیلش را می فهمید. وقتی او شن های اقیانوس را توی کیسه می کرد، من فقط نگاهش می کردم... «عطیه الحسینی مترجم این کتاب در شروع کتاب نوشته:برای همه ی کودکان مبتلا به اوتیسم که ذهنشان چون اقیانوس است.»
واژه ها در اتش/جنیفر ای. نیلسن صدای انفجاری امد. اتش روشنی داشت می سوخت. شعله هایش ترق و تروق می کردند و باز هم سوخت بیشتری می خواستند و طمع نابود کردن داشتند. هرکدام از زبانه های اتش بخشی از دانشمان را از ما می گرفت. شعله های اتیش، ایده ها و قصه ها و همان ته مانده ی ازادی را که خیال می کردیم برای خودمان دست و پا کرده ایم، نابود می کرد. کلمات در اتش می سوختند و احساس می کردم با سوختنشان قلبم تکه تکه می شود.
افسانه ی ایکاباگ/جی.کی.رولینگ مارش زندگی ها افسانه ی ایکاباگ را نسل به نسل و سینه به سینه منتقل کرده بودند و شهرت ان به همه جا و حتی شوویل هم رسیده بود. دیگر کسی نبود که این داستان را نشنیده باشد. طبیعتا مثل همه ی افسانه ها، داستان بسته به راوی ان کمی متفاوت نقل می شد. با این همه، موضوع همه داستان ها این بود که هیولایی در شمالی ترین بخش این سرزمین در باتلاقی سیاه و معمولا مه البوم که هیچ انسانی جرئت نزدیک شدن به ان را نداشت، زندگی می کرده. می گفتند خوراک هیولا کودکان و گوسفندان بوده اند. حتی بعضی وقت ها، زنان و مردان بالغی هم که راه گم می کردند و در دل شب نزدیک باتلاق می رفتند، طعمه ی هیولا می شدند. ایا همه ی اینها حقیقت داشته؟
شعری که شنیده نشد/رنه واتسون «کتابی کوتاه که می تونید تو یه روز تمومش کنید و شدیدا پیشنهادش میکنم» چند روز بیشتر به تولد امارا نمانده و او فقط یک هدیه از پدر و مادرش می خواهند؛ به هارلم نیویورک برود و خانواده ی پدری و خانه ی کودکی او را ببیند. ولی نیویورک با تصویری که امارا در ذهنش ساخته خیلی فرق دارد، خیابان های نیویورک پر رفت و امدند، مارو پیچ در پیچ و گیج کننده ست و پیاده رو ها باریک اند. پدری هم انقدر سرگرم کار است که نمی تواند کنارش باشد. امارا باز هم دست از پرس و جو بر نمی دارد، جست و جو می کند و چیزهای بیشتری درباره ب هارلم، پدرش و گذشته ی خانواده اش یاد می گیرد و می داند خیلی چیزهاست که او را با خانواده اش، گذشته اش و همچنین پدرش پیوند می دهند.
اهوازی برای یک نهنگ/لین کلی ایریس دوازده ساله خوره ی چیز هایی است که با پیچ و مهره سروکار دارد و از کامپیوتر گرفته تا رادیو های قدیمی. همه را تعمیر می کند. او چون تنها دانش اموز ناشنوای کلاس است. بقیه طوری با او رفتار می کنند که انگار خیلی هم باهوش نیست. اگه تا به حال حس کرده اید کسی حرفتان را نمی فهمد. حتما می دانید به ایریس چقدر سخت می گذرد. ایریس وقتی می فهمد نهنگی وجود دارد که نمی تواند با نهنگ های دیگر حرف بزند. حس نهنگ را درک می کند. بعد ایده ای به ذهنش می رسد:باید برای نهنگ آواز بخواند. اما چطور باید اهنگ را به گوش نهنگی برساند که پنج هزار کیلومتر با او فاصله دارد؟
برید نتیجه(´ω`)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اسلاید ۵ اشتباه تایپی داره کلمه «مارش لندزی» عه
عالی:»
*اکلیلی شدن قلب♡